مادر ۲ شهید کردستانی: اجازه ندادند به جنازه فرزندم نزدیک شوم

وی در تشریح آن دوران سخت می‌گوید:

آن هنگام که خورشید انقلاب اسلامی تابیدن گرفت، حسن که تربیت یافته‌ مکتب قرآن بود، درنگ را جایز نشمرد و به خیل سبزپوشان پاسدار پیوست؛ اما مدت زیادی نپایید که کوردلان منافق به قصد خاموش کردن چراغ حقیقت پاسداران بومی، شهرستان «مریوان» را به محاصره درآوردند و در یک اقدام ناجوانمردانه آنان را به شهادت رساندند. پسرم حسن از خیل عاشقانی بود که در تاریخ ۵۸/۴/۲۳ به دست خودفروختگان بیگانه‌پرست شربت گوارای شهادت را نوشید

وقتی خبر شهادت حسن را شنیدم، خواستیم برای آوردن جنازه‌اش برویم که گروهک‌ها مانع شدند، با کمک اقوام و فامیل پیکرش را به روستای «برقلعه» بردیم و دفن کردیم. بعد از شهادت حسن، گروهک‌ها عرصه را بر ما تنگ کردند، هر شب به خانه‌ ما حمله می‌کردند و شوهر و دو پسر دیگرم را تهدید می‌کردند، شوهرم مجبور شد منزل خود را ترک کند و در منزل یکی از دوستانش مخفی شود.

در این مدت سعی می‌کردم که هم روحیه‌ شوهرم را حفظ کنم و هم روحیه‌ هفت بچه را، تلاش‌های فراوانی کردم تا توانستم شوهرم را از «مریوان» خارج کنم تا به «تهران» رفته و به گروه پیشمرگان مسلمان کُرد بپیوندد. بعد از رفتن شوهرم، گروهک‌ها فشار‌ها را بر ما بیشتر و ما را تهدید و تحقیر می‌کردند، مرتب به منزل ما می‌آمدند و با حرف‌های زشت و رکیک خود، من‌ را شکنجه می‌دادند.

هنگامی که دیدم حلقه‌ محاصره‌ ما روز‌به‌روز تنگ‌تر می‌شود برای حفظ شرافت و ناموس خود و دخترانم شبانه از منزل مسکونی خود فرار کرده و به خانه‌ یکی از دوستان شوهرم پناه بردیم و در یک زیرزمین بدون هیچ امکاناتی مستقر شدیم، مدت‌های مدیدی بچه‌هایم بر روی مقوا می‌خوابیدند، هر چه داشتیم به تاراج رفت تا جایی که مردم به ما احسان و صدقه می‌دادند، اما من با اتکای به خداوند متعال در مقابل آنان ایستادم و خم به ابرو نیاوردم. در این مدت فشار‌های روحی فراوانی را تحمل کردم تا اینکه نامه‌ای از شوهرم به دستم رسید که در آن نوشته بود:

«الحمدلله هسته‌ اولیه‌ سازمان پیشمرگان شکل گرفته است و ما به اتفاق آقای «محمد بروجردی» در کرمانشاه هستیم».

ماندن را جایز ندیدم و به کمک دوست شوهرم ساعت ۴ بامداد دور از چشم گروهک‌ها راهی کرمانشاه شدیم و زندگی دیگری را آغاز کردیم. ما را در هتل آفتاب کرمانشاه اسکان دادند، اما عناصر خود فروخته در آن‌جا نیز دست از سر ما برنداشتند و شبانه به هتل محل اقامت ما حمله کردند.

اما پسرانم «حسین» و (شهید) «حمید»، علی‌رغم سن کم خود، مردانه مقاومت کرده و مزدوران را وادار به عقب نشینی کردند، در این هجرت مشکلات فراوانی را تحمل کردیم و بعد از این‌که رزمندگان اسلام شهر، سنندج را از لوث وجود عناصر خودفروخته پاک کردند، از طریق راه زمینی کرمانشاه وارد سنندج شدیم و از سنندج با هلی‌کوپتر به اتفاق سردار شهید «محمد بروجردی» به «مریوان» رفتیم.

به محض پیاده شدن از هلی‌کوپتر اولین کسی را که دیدم پسرم «حمید» بود در حالی که مسلح بود (نوجوانی کم سن و سال) به استقبالم آمد و مرا در آغوش گرفت و گفت: «مادر جان! الحمدلله خدا کمک کرد و ما پیروز شدیم». حمید با همان سن کم در سپاه ماند تا اینکه جان بر سر پیمان نهاد. آری ما زنان کُرد برای انقلاب اسلامی مصائب و زحمت‌های فراوانی کشیده‌ایم.




:: موضوعات مرتبط: شهدا , ,
:: برچسب‌ها: کردستان , مریوان , پاسداران , پیشمرگان مسلمان کرد , سنندج ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : وثوقی
تاریخ : دو شنبه 3 خرداد 1397
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: